آقاے_شـــہردار
22 اسفند 1395
بهش گفتم: برگشتنی،
یه خورده ڪاهو و سبزی بخر!
گفت: سرم شلوغه، می ترسم یادم بره ،
روی یه تیڪــه ڪـاغذ بنویس.
همــون مـوقع داشــت
جیبش رو خالی میڪرد،
یه دفتـــرچــه یادداشــت و
یه خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چـیزهـایی ڪــہ
می خواســتم رو براش بنویس.
یه دفعه بهم گفت: ننویسی ها!
جا خوردم!
نگاهـــش ڪردم
به نظرم ڪمی عصبانی شده بود!
گفتم: مگه چی شده؟
گفت: خودڪاری ڪه دستته ،
مال بیت الماله.
گفتم:
من ڪه نمی خواهم باهاش کتاب بنویسم!
دو سه تا ڪلمه ڪه بیشتر نیست!
گــفــٺ : نـــــہ ….
#شہید_مہدے_باڪرے
#آقاے_شـــہردار
? نیمه پنهان ماه
@shahid
1 نظر