🌱بسته پستیای که منتظرش بودم بالاخره رسید و من بدون هیچ وقفهای بازش کردم. از میان بسته، کتابچه استغفار هفتاد بندی را جدا کردم. با شوقِ خاصی آن را در آغوش کشیدم و با آن حرف میزدم. شروع کردم به خواندنش. وقتی به بند دهم رسیدم، انگار که آن بند را کسی برایم مدام تکرار میکرد. چشمم به معنای عبارت خورد و غرق در این خوبی بودم.اینکه برای هربند، معنای فارسی آن هم زیر عبارت عربی نوشته شده بود، به نظرم ایده خوبیست. با خودم گفتم: تا به حال به این معنا، استغفار نکرده بودم؛ “استغفار از گناهانی که به واسطه آن به ولیّای از اولیاء خدا ظلم کردم". این بند، ذهنم را به شدت مشغول کرد.اولین کسی که به ذهنم رسید، امام زمان بود. شروع کردم با آقا صحبت کردن؛ “آقاجان! شما همان ولیّ خدا و عزیز خدایید و من با اعمالم به شما ظلم کردم و عاقبت این ظلم هم شد، دوری از شما. آقاجانم! خود کرده را تدبیری هست؟ شما همان نعمت و روزیای بودید که خودم را از آن محروم کردم. برای چنین نعمتی که از دست رفته باید چه کار کنم؟ استغفار؟ عذرخواهی یا استغاثه؟ شاید هم همهی اینها. میخواهم کاری کنم تا شما از من راضی شوید و رزق و روزیِ بودن کنار شما به سمتم برگردد.” صحبتم با آقا که تمام شد، به تقویم نگاه کردم. به ماهی نزدیک شده بودیم که معروف است به ماهِ استغفار. بسته پستی چقدر به موقع به دستم رسیده بود و من چقدر محتاجِ این استغفار بودم.