آقاجان! شب عرفه بود که دوباره روایتی را از حاج میثم مطیعی شنیدم. ماجرای اهانت به یونس ابن عبدالرحمان.بگذار برایتان بگویم؛ امام رضا علیه السلام یاری داشت به نام یونس ابن عبدالرحمان. پشت سر یونس غیبت میکردند قضاوتش میکردند به امام میگفتند فلانِ، فلان کار رو کرده فلان اخلاق رو داره مخالفین نهها،شیعههای امام اینطور میگفتند. امام رضا بهش گفته بود، برو پشت پرده و سکوت کن. وقتی همه رفتند و از پشت پرده اومد بیرون با چشمای پر از اشک.همونجا نشست و گریه کرد. امام رضا بهش گفت؛ یونس گریه برای چی میکنی؟ وقتی در دستان تو سنگ ریزه باشه و مردم بگن درِّ،فایده نداره و وقتی درّ باشه و مردم بگن سنگ ریزه، چه باک. وقتی امامت ازت راضی هست نگران چی هستی.
آقاجان! با این روایت یاد شما افتادم با خودم گفتم من که یار شما نیستم ولی خب دوستتون دارم هرجا میرم من رو به شما میشناسند خودم خوب میدونم لیاقت ندارم اما اهانت بهم شده،قضاوتم کردند ماهها گریه کردم و آب شدم و منتظرم که شما به من بگید، ازت راضیام. آقاجان! شما ازم راضی هستید؟قبولم دارید؟ میخواستم تقاضا کنم در این روز عرفه، اگر ممکن هست ازم بگذرید و راضی شوید اگر کاری کردم از چشمتان افتادم، من را ببخشید. آقاجان! خوشا به حال یونس که امام زمانش بهش آرامش و اطمینان قلبی داد و ایشان را میدید.مزد در راه امام و یار بودن را گرفت. آقاجان! در این روز من را هم عارف به حقیقت وجود خودتان کنید. آه…. 🖋سوخته دل (مهدیار)