حسینی دیگر اما در لباس تأنیث(قسمت چهارم)...
ششمین نفر از پنج تن!…
وتو بازهم از حجت خدا روی زمین پرستاری کردی…شب عاشورا از سجاد…شاید بشود گفت تو اینجا از شدت غم بی تاب شده بودی زمانی که برادرت می خواند:یا دهرُ افٍّ لکَ خَلیل…
رو به حسین کردی وگفتی آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای،من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها گذارند…سوگند به خدا آزمودم زینبم!آنها همچون اشتیاق کودک به سینه مادرش،به مرگ اشتیاق دارند..نافع که پشت در خیمه در انتظاربرادرت بود وقتی سخنت را شنید گریه کرد و به حبیب بن مظاهر گفت…آمدید…همة تان …برای دلگرمی و قوت قلب زینب و بانوان حرم…سوگند خوردید…ماتا آخر ایستاده ایم….
آن شب به پایان رسید…روز عاشورا حسین هنوز امید هدایت این قوم را داشت…موعظه شان کرد تا عذری برایشان نماند وحق را ادا کرده باشد…
تو تمام این هارا دیدی و حسین هنوز بود…آغوشش بود برای تسلّی قلب تو…تو دیدی شهادت برادرزاده ها و برادرهایت را،پسرعموهاو فرزندانت را شهادت تمام مردان را شهادت عباس،علی اکبر،علی اضغر را تو دیدی تیر سه شعبه را…چه کسی در کوفه وشام تورا سوار بر کجاوه کند باشکوه؟
تو دیدی حمله شمر ملعون را به طرف خیمه…وداع باپدر را تو دیدی…ندای پدر برای حفاظت از پسررا شنیدی…تو دیدی وداع برادرت با اهل بیتش را…تو گفتی مهلاً مهلا را…تو به وصیت مادر بازهم عمل کردی…بوسه بر گلوی برادرت را…
همان زمان که تو نیاز داشتی به آغوش حسین…ظهر عاشورا…دست حسین برقلب تو….نمی دانم چه کرد…زینبی دیگر…نه…بلکه همان حسین در لباس تأنیث شدی…
برای یافتن حسین بوی حسین برای تو کافی بود اما کو آن انگشتری وانگشتش ، کو آن لباس کهنه برادرت،…تو دیدی شهادت حسین را…همان کس که آغوشش ملجأ آرامش وتسلّی تو بود…فریاد زدی…وای برتو ای عمربن سعد…ابوعبدالله را می کشند و تو می نگری؟آیا مسلمانی در این میان نیست؟…تو بااین حرف ها،اشک هم می ریزی عمر!…چه فایده…
تو دیدی پیامبر را در قتلگاه برادرت…اما تو را مجنون خواندند…آری آنان که درک ندارند این را چه باور کنند…تو دیدی برادرت را اما بدون سر…بعداز آن چه شد زینب؟…عمر گفت:بیایید بیرون واسیر شدید و تو در جواب عمر سعد گفتی ما به اختیار خود بیرون نمی آییم …دستور به آتش زدن خیمه هارا داد…تو حتی آنجاهم از ولی خود امام خود دستور می گرفتی…تو رو به سجاد کردی و گفتی خیمه ها را آتش زدند چه کنیم ای یادگار گذشتگان و پناه باقیماندگان…گفت:علیکنَّ بِاالفرار….
تو اگر نبودی ای زینت پدر…امامی نبود…زمین از حجت خالی نباید بشود…تو خود را سپر امام کردی در برابر هجوم شمر…تو اگر نبودی و تسلّی نمی دادی سجاد را…تو اگر نبودی…کربلا نبود…کربلا بی تو کربلا نمی شد…تو مادر بودی،پدر بودی،برادر بودی،پاسبان حرم بودی،تو از آن پس همه کس شدی تو مدافع حریم شدی…تو ششمین نفر از پنج تنی!تو همانی که شش معصوم را دیدی…تو همان شدی که مادر وپدرت بودند…پدرت جانش را کف دست گرفت ودر بستر پیامبر خوابید و مادرت جانش،فرزندش را فدای پدرت کرد…تو ولی شناس و یکه شناسی از جنس همین هایی…
هرآنچه که بعداز تو بیاید تمثیلی از توست…
(برداشتی از کتاب آفتاب در حجاب و مصائب حضزت زینب سلام الله علیها)
مطالب مرتبط: