شهیدی که لبخند او حیات دوباره به من میدهد...
بسم رب الشهدا…
بعداز مدتی کمی طولانی آمدم تا بنویسم..
شاید وصل نشدن کوثرنت بهانه بود برای ننوشتن، اما؛ اکنون مینویسم حتی اگر ارسال نشد../
میخواهم برای شهیدی بنویسم که لبخند او حیات دوباره به من میدهد…
شهیدی که میتوانم بدون اغراق بگویم،خداوند به وسیله او و دوستانش؛ چشمانم را،مسیر زندگی ام را..روشن کرد.
خوش رویی و شوخطبعی اش زبان زد بوده ..
پشت این لبخند ها نگرانی هایی بود اما به موقع و به جا آن را ابراز میکرد.
آنکه با او بود برایم تعریف میکرد:
“آنقدر شوخ طبع بود و پر جنب و جوش و پراز هیجان،که وقتی دوستانش شنیدن شهید شده، هاج و واج مانده بودند".
چرا؟
چهره یک مذهبی واقعی از آدمهای غیر مذهبی ، باید معمولی تر باشه.
چرا عجیب بود برایشان؟
اما حساب و کتاب های خدا با حساب و کتاب های ما فرق دارد؛
اگه ما به ظاهر نگاه میکنیم و میگوییم این که نمیشود، باید خودمان را بگیریم و غمگین نشان دهیم
در حالی که خدا باطنش را میبیند شاید دل کسی را شاد کند، حال و احوال کسی را تغییر دهد با خنده ها و شوخی هایش ،
شاید درسی به او داده..
گاهی ساده بودن قشنگه..
میگفت:
“نماز خوندناش از آدمای عادی هم معمولی تر بود”
گاهی آنقدر حواسمان به درشت ادا شدن حرف “صاد” و مدّ “ظالین” مشغول میشود که یادمان میرود در برابر چه کسی هستیم!
و گاهی هم سر از برنامه های آینده و اشیاء گم شده در میآوریم!
گاهی باید خود را با یک پوزخند نیش زد!
وقتی در برابر چُنین انسان هایی، چُنین جوانانی خودمان را قرار میدهیم، در این آیینهها میبینیم چقدر آنها زیبایی هایی دارند که ما فقط در فکر آن بودیم…
ادامه دارد…
(کمتر از یک ماه به تولد #شهید_مدافع_حرم_یدالله_ترمیمی مانده)
#قسمت_اول #چهره_واقعی #لبخند_معروف #به_قلم_خودم
صفحات: 1· 2